جدول جو
جدول جو

معنی من بنده - جستجوی لغت در جدول جو

من بنده(مَ بَ دَ/ دِ)
من بنده. نویسنده یا شاعر از خود چنین تعبیر کند تواضع را. رهی. حقیر:
منت تو گردن من بنده را
سخت به یکبار گرانبار کرد.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 596).
منت خدای را که به فر خدایگان
من بنده بیگنه نشدم کشته رایگان.
امیرمعزی.
رجوع به ترکیب های من شود
لغت نامه دهخدا
من بنده
شاعر و نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آورد برای تواضع: (منت خدای را که ز فر خدایگان من بنده بی گنه نشدم کشته رایگان) (معزی. 575)
تصویری از من بنده
تصویر من بنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از من بعد
تصویر من بعد
ازاین پس، پس ازاین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبنده
تصویر سنبنده
سوراخ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
موجود زنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبنده
تصویر تنبنده
لرزنده، جنبنده، بنایی که در حال فروریختن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(وِرْوِ زَ دَ)
از این سپس. (آنندراج). پس از این. زین پس. از این پس: دفتر از گفته های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم. (گلستان).
من بعد بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز جمال دوست.
سعدی.
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
من بعد بر آن شرطم کز توبه بپرهیزم.
سعدی.
یک چند به خیره عمر بگذشت
من بعدبر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم.
سعدی.
من بعد با فلک مفکن کار بنده را
زیرا کز او به کس نرسد هیچ طایله.
ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 158).
من بعد عقده ای که فتد در امور ملک
روشن شده ست ابن یمین را که زودزود
گردد به یمن همت این قطب اولیا
یکسر گشاده چون ره صدق و صفا گشود.
ابن یمین.
من بعد هرگز نتوانست به طریق گذشته در من تصرف کند. (انیس الطالبین ص 120). والدۀ آن درویش توبه کرد که من بعد از کسی چیزی نگیرد. (انیس الطالبین ص 139)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ / دِ)
که منگ می کند. رجوع به منگ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ دَ / دِ)
در تداول مردم، ضعیف ترین و حقیرترین بنده. خرد و کوچک و خوار و زبون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدا هیچ تنابنده ای را محتاج خلق نکند. هیچ تنابنده را خدا به این مرض مبتلا نکند. (یادداشت، ایضاً)
لغت نامه دهخدا
زنی که موها را آرایش کند، خدمتکار زن، شریطه ای که بوسیله آن موها را بندند
فرهنگ لغت هوشیار
از این پس پس از این ازین پس پس از این: بعد از تامل این معنی مصلحت چنان دیدم که در نشمین عزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفته های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبنده
تصویر تنبنده
جنبنده لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
متحرک، شپش: (پوستینی داشتیم جنبنده بسیار درآن افتاده بود) (عطار تذکره الاولیا ج 1 ص 84)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از من عندی
تصویر من عندی
از نزد خود از پیش خود سرخود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنابنده
تصویر تنابنده
حقیر ترین بنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خر بنده
تصویر خر بنده
نگاهبانی خر مهتر الاغ، آنکه الاغ را کرایه دهد، جمع خربندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبنده
تصویر تنبنده
((تَ بَ دِ))
جنبنده، لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
((جُ بَ دِ))
متحرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از من بعد
تصویر من بعد
((مِ بَ))
پس از این، از این به بعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
سیار، سیاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از من بعد
تصویر من بعد
زین پس
فرهنگ واژه فارسی سره
متحرک، جاندار، دابه
متضاد: جماد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوهپایه، میانه ی کوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی زیردگی که از شاخه های نازک درخت مو درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی